پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
رمیصارمیصا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

پارسا و رمیصا فرشته هایی از بهشت برای ما

خدایا خیلی دوستت دارم

و واااااااااای وای وای.... وقتایی که شیرت میدم... چی بگم که لذت بخش ترین و ارام بخش ترین لحظه ها موقع شیر دادنته! خودتو میندازی تو بغلم و آروم شروع میکنی به شیر خوردن و همینجوری با چشمای نازت نگام میکنی و نگام میکنی و نگام میکنی تا خوابت میبره و من اون لحظه دلم نمیخواد حتی نفس بکشم که مبادا عزیز دردونه ام بیدار بشه... میشینم و مثل همیشه فکر میکنم... فکر میکنم به سال دیگه... به کابوس از شیر گرفت تو! نه از ترس بی قراری تو بلکه از ترس بی قراری خودم! از ترس از دست دادن این آرامش! این آغوش! اینقدر لحظه ای ناب و لذت بخش هست که تند تند داره از ذهنم میگذره و  دلم میخواد ادامه بدم ولی خستگی نمیذاره. خدا جونم... باور نمیکنم که من، شکوفه،...
25 خرداد 1392

دلبندم ...

به تمام خوبیها و پاکیها ومقدسات سوگند به عشق دیدن لبخندتوست که به این دنیا پایبندم دلبندم........
25 خرداد 1392

غیر قابل وصف

یه وقتایی عاشقی، یه وقتایی عاشق تر یه وقتایی خوشحالی، یه وقتایی خوشحال تر من امروز از همیشه عمرم شکرگزارتر هستم، شکرگزار سایه مردی که از هر خورشیدی و نوری تابناک تره و فرزندی که از هر موهبتی عظیم تر...  
25 خرداد 1392

ای کاش ...

ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را این قدر طولانی می کردم که برای بی تو بودن وقتی نمی ماند
25 خرداد 1392

دلتنگم ...

پسرم روزها مثل برق میگذرند ..نمیدانم از خوشحالی بودن با توست که گذرش اینچنین شتابنده است یا از بخت من که به این آسانی روزهای شیرین حضورت را یکی پس از دیگری رج میزنم بی آنکه آنگونه که میخواهم از وجودت لبریز شوم...شادیم:آغوشت پهنه بی انتهای خوشبختی من است..نمیخواهم به فرداها و ترک این آغوش فکر کنم میخواهم لحظه لحظه اش را برای فرداهای دلتنگیم در آغوش کشم..
25 خرداد 1392

عشق پارسا به مامان

دلم می خواهد هرچی دوربین دور و برم دارم روشن کنم , اصلاً نه , هرچی آدم می شناسم صدا کنم تا بیان و همه شاهد باشن و لحظه ای که از سر کار برمیگردم رو ببینن. لحظه ای که چشمان هر دومون پر از عشق می شود. پارسای من واقعاً دلم می لرزد برای لحظه ای این چنینی که ببینم چشمان معصومی سراسر عشق است و به من نگاه می کند. از خوشحالی قهقهه می زند و هر طرف که می روم , هرکاری که می کنم فقط منتظر است برای درآغوش کشیدن و ...... من بغلت می کنم و با هم یک چرخ عاشقانه می زنیم و من اندک زمانی از این زمین خاکی جدا می شوم .... با تو! عزیزکم آن لحظه بدنیا می ارزد , به دنیا. می دانی دنیا چقدر است مادر؟!
25 خرداد 1392
1